وقتي تو خيابون پشت سر هم سيگار دود ميکنم ،
همه يجوري نگام ميکنن و ميگن : جوون حيف شدش ، ولي روزي که داشتم زار زار
گريه ميکردم ، ينفرم با خودش نگفت : طفلي چي ميکشه با غمش . . .
تو را ترک کرده ام !
خلاصه خيلي فرق کرده ام با روز آخرين ديدار !
ديگر حتي با احتياط بيشتري دل مي بندم !
اما الان حس خوبي دارم از نبودنت !
شبيه دست فروبردن در جيب گرم پالتوي پارسال و پيدا کردن يک نخ سيگار . . .
آتشي از نگاهت مي خواهم !
سالهاست که اين نخ سيگار در دستم خاموش است . . .
برو اي دوست که درد دل ما بسيار است
مرهم دود دل ما فقط اين سيگار است
روح دريايي خود را تو مينداز به آب
پشت دريا نبوود شهر بدان ديوار است
اين بار سيگار را بکش ، از طرفي که مي سوزد ؛ تا بداني چه ميکشم . . .
سيگاري روشن ميکنم و به خاموش بودنم فکر ميکنم
کام عميق همراه آهي کوتاه . . .
بيرون ميدم دودش رو کمرنگ ميشه . . .
مثل خودم . . .
نفسم ميگيره از زندگي اجباري . . .
زندگي ميگفت از هر چيز مقداري باقي مي ماند . . .
دانه هاي قهوه در شيشه ، چند سيگار در پاکت و کمي درد در آدمي . . .
سيگار م را بيرون ميکشم . . .
نه براي اينکه کسي از دودش آزرده نشود !
براي اينکه نميخواهم نميخواهم کسي در غم و دود سيگارم شريک شود . . .
سيگار ميسوزد ، کم ميشود ، ولي تکرار ميشود !!
من ميسوزم . . .
کم ميشوم . . .
ولي ديگر تکرار نميشوم . . . !
طعم تلخ سيگارو دوست دارم تلخ مثل آخرين بوسه ي لعنتي ما تلخ مثل آخرين دروغ تو که باز هم همو مي بينيم تلخ مثل نبودنت . . . !