نمی شناسمش دیگرخودش نیست شاهین غصه من ب کلاغی تبدیل شد ک در ازای تکه ای پنیر رویایش را ب باد داد و من هم چنان در خاطراتم هراز گاهی با نامش یادش خاطراتش در کوچه پس کوچه های خاطرات فدم میزنم دلم گرفته از کسی ک برایم نبود و با ن نماند شراب تلخ میخواهم تا تلخی غم نبودنش را ب او بسپارم....